♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣



 

خویشکه گه م سلام برا گه م سلام
ئرا چه ئمسال سه ر نیاینه لام؟

بی ئیوه عیدم عزاو پژاره س
دلم هم پرخیون هم تیکه پاره س

خویشکه طفلاند ویلان و ویله ن
بی دالگ دلسوزو بی یاروخیله ن

دلداری کوره د یاگه ردیوته د بم؟
بی فریادرسم ته بیوش چه بکم؟

خه م بی برای یاگه ر ته بخوه م؟
عقده یل دلم لای کی وا بکه م؟

چاره چفته گی یتیم و یه سیر
له روژان جوربارو،وشه وان دلگیر

 

 

بیستیون برمی بشکیه ی سیونی
وه بی که س رشیا سمیه خیونی

ژیره دبوگه وبان کیوی طاق وه سان
را کوشتی زائر ه شاه خراسان؟

خویشکه باد ته چیو دوام بارم؟
هم بی دلسوزو هم بی خم خوارم

قیل و خه رگاو گه رم وه سرا
شاید سو مه یه بایدن له ده را

دیونمدوه خاو روحد خه م باره
حوال پرسمید سوو ئیواره

دلم وه روژ په ین شه مه خوشه
سنگ مزارت که م ئاوه ره شه

خوشک و براگه م روحدان شادو
مالدان له ناو بهیشت آبادو

بیت اله نوریان(ایلیا)    





♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب                  "بوی گل را ز که جویم از گلاب


سمیه جان خواهرم امروز هنگامی جای خالی تو را حس می کنم که اولین روز بهار شکفتن گلهای تعلیم و

تربیت است .روزی که دستان پر مهر باغبان گلها ،گونه ها را نوازش می کند و گلهای نو شکوفته تو از

ترنم و ترحم نوازش محروم .امروز در حالی جای نگاه نافذت در واپسین لحظه های شادیم حس می کنم که

اشک حسرت دیدار بر گونه هایم غلطان است کاش هیچوقت لحظه های با تو بودن را بیاد نیارم که گویی

کوهی از اندوه برشانه هایم سنگینی می کند امروز روز شکفتن غنچه هاست بوی کاغذ بوی مداد بوی

میزهای کهنه و نو در فضای شهر پیچیده است اما افسوس من بوی ترا در گلاب می جویم

امروز دانش آموزانتدر انتظار تو نشسته اند تا معلم شیرین زبان درس انگلیسیشان همچون سالهای قبل با

لبانی خندان ودلی سرشار از محبت ومهر به بچه ها در کلاس حاضر شود

امروز کلاس درس زبان انتظار قدمهای تورا می کشد

ماه مهر آمده اما ماه من بی تو مهری ندارد

 


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

مرداد که از راه می رسد غم سنگینی تمام وجودم را فرا می گیرد.چقدر از مرداد متنفرم ماه شوم


ونحسی که با آمدنش عزیزانم را از من گرفت.کاش می توانستم مرداد را از سال حذف کنم


خواهرم تاج سرم گرچه کوچکترین خواهر بودی اما چه زیبا  با سن وسال کمت در نقش بزرکتر


 و مادر ظاهر شدی.خواهرم هنوز نجوای شیرینت در گوشی  را  که گفتی اینک در حرم مطهر


ثامن الحجج نایب  ایاره ام وگوشی را به طرف حرم گرفته ام هر حاجت ودعایی داری ذکر کن 


در گوشم طنین انداز است خواهرم آن شب از تو پرسیدم که کی برمی گردین؟ جواب دادی فردا


حرکت میکنیم وپس فردا اگر خدا  بخواهد در خانه ایم. 


اما پس فردا همان روز نحس یکشنبه 22 مرداد 96 نیامدی؟ چرا ؟ مگر تو به مشهد برای دیدار


امام رضا  نرفته بودی ؟ مگر نمی گویند که امام رضا ضامن آهو شده است؟ پس چرا


تو برنگشتی؟شاید بگویی خدا  نخواست.



اما من از خدا یک سوال دارم خــــــــــدا ! وقتی دلت برای کسی تنگ می شود چه حالی


می شوی؟؟خـــــــدا  ! بی نهایت دلتنگم دل تنگ خواهرتقویمی کوچک اما بسیار بزرگم.


خواهــــــــرم !! بعد از دوسال هنوز دلت برای بهار ومحمد مهدی تنگ نشده است؟تو که


حتی یک لحظه هم از آنها غافل نبودی ودر ساعات مدرسه ات مدام تلفنی با آنها صحبت


میکردی!خواهرم اصلا میدانی که بر بهار ومحمد مهدی ات چه گذشته وچه میگذرد؟اصلا چطور


دلت آمد دست های  کوچک محمد مهدی وبهار را رها کنی؟ خواهرم محمد مهدی هنوز 


چشمهایش به در دوخته شده که بر می  گردی ؛دست های یخ زده اش بهانه دستهای گرم  تورا


می گیرد.غم سنگین نبودنت ؛نداشتت  وجود نحیف وکودکانه محمد مهدی  را فرا گرفته


طوریکه ازدور هم در چهره معصومش فریاد میزندگرچه سعی میکند


که این غم  را نهان دارداما  بغضهای نهفته در وجودش  شادابی را از او سلب نموده دیگر


محمد مهدی آن پسر شاداب بازیگوش پرتحرک نیست.خواهرم ، اینک دو سال  از روز نحسی که  


خبرسفر بی بازگشتت را به من دادند میگذرد ، ما مانده ایم با دلتنگی ها وبی قراری های از


دست دادنت ؛زمان  هم در مقابل غم واندوه نبودنت کم آورده است.کاش نمیرفتی 


،که رفتنت بازگشتی نداشت و چه ناباورانه است در سوگ نشستن ما و چه سخت است


برایم گفتن از مرگِ تویی که هنوز باور ندارم دیگر نیستی ، میدانی که رنج  را آشفته در


لبخند پنهان میکنم تا هم نشینان من غمگین نگردند خواهرم ! هیچگاه نمیخواهم


نبودت را باور کنم  هنوز هم با یاد تو به خواب می روم و به امید در خواب دیدنت،


تا بلکه بتوانم از لحظه های دلتنگی گذر کنم ، خاطراتت همیشه از گوشه و کنار ذهنم


عبور می کندو دلم را تنگ تر .نمی توانم  باور کنم هنوز برای همیشه رفتنت را.


باور دارم مرگ پایان نیست که تولدی دوباره است و جایت پیش خدا خوب است ،


میدانم تو هستی و ومارا می بینی و همیشه با تو می گویم از همه روزهای دلـ تنگی ام .


گفتن از خاطرات تلخ ِ روز نحسی که دو سال پیش با رفتنت رقم خورد جانسوز است و سخت ،و


 اشـک امـان نمی دهد، همه واژه هایم خیس شده اند کاش می توانستم بگویم برایت


از غمی که با گذشت دو سال هر روز بر روی قلبم سنگین تر می شود ،


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

اگر اشک ها نمی بود داغ سینه ها

 

سرزمین وداع را می سوزاند


چرخ زمانه بسیار نامرد است کسانی را که خیلی دوست داری ناباورانه ازتو میگیرد

پیش از آن که وجودشان را خوب حس کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرند


همیشه این گونه بوده است کسانی را که وجودشان برایت عزیز است

زود از دنیای  می روند .

 

امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی

افسردگی، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن چیزی نیافتم .

دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با  روزهای شیرین که البته من نداشتم عجین کرد

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .

من از این زندگی سرتاپا غم خسته ام

؛از این زندگی پر از رنج وداغ ومحنت؛

دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم

و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم

ای زندگی ازتو متنفرم وای سرنوشت از تو بیزارم

 


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

رفتی
مثل برق که از خانه
به چشم‌های خدا وصل کرده‌ام سُرمم را
می‌خواهم از این تخت
که مثل قبر بغلم کند تخت
دلتنگی‌ام تنگ‌تر از تُنگ‌های آب
تا پخش شود از قاب‌ عکس‌هایت
سکوت با روایت تصویر
کاش جاسازی‌اش می‌کردم
خانه را در تابوتت
نشسته‌ام در نبودنت
تلفن می‌کنم به شماره ات
و کسی آن‌ور خط نیست
بعد از تو سال‌هاست
از خودم رفته‌ام.

 

 


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

دلـم گرفتـه  ای قلم ، امشب به من یاری بده
بشکن سکـوت تلخ را، تـا صبح دلداری بده

هرشب نشستم تاسحر، با غصه میبارم ولی

بر چشمهای خسته ام، یکخواب اجباری بده

دلخسته ترازخسته ام ،ازاین همه زخم زبان
امشب بیـا و مـرهمی، بر دردِ تکـراری بده

رفت و نرفت از یاد من ،لبخند زیبایش ولی
راه گریزی را نشان ،از ایـن خـود آزاری بده

در خواب من می آید و، بس دلربایی میکند
رحمی کن وبیداریم ، فرصت به دیداری بده

 

سهم من ازاین زندگی،غیرغم و حسرت نبود
پس تکیه گاهی محکم از، یار وفا داری بده

دلخسته از نـامردمی ، سنگ صبور غصه ام

ای روزگــارم مرد باش ، تغییر رفتـــاری بده

 


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

مَنعَم نکن از گریستن
آنجا که دل می شکند
و خورشیدِ امید رو به خاموشی میرود
مسیرِ اشک چون رودی
که از کوهستان سرچشمه می گیرد


جاری می شود
از آب شد آرزوهایم
اینک که به حکم گردش ایام

 وبی وفایی روزگار
باید دنیای فانی را رها نمایم
کالبدم را به تو می سپارم
ای زمین که جز درد برایم ارمغانی نداشتی


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟

غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟

 

وقت کارست، ای نسیم، از کار او

گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟

 

خواب در چشمم نمی‌آید به شب

آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

 

دوست گفت: آشفته گرد و زار باش

دوستان آشفته و زارم، کجاست؟

 

نیستم آسوده از کارش دمی

 

یارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

ماندم من وگریه ی اشعاری که ندیدی
تنهاییِ دل و این آواری که ندیدی

آن روز که دوراز دلِ مامی گُذراندی
دل خونم ازصحنه ی غَمباری که ندیدی

 



گفتی که تویی یارِمَن و دلخوش آنَم!
پژمُردِگی وحسرتِ دیداری که ندیدی

این شُعله فُروکِش نکند تاتو نباشی
آتش زده ای دلِ بیماری که ندیدی

هر آینه ی اشکم غزل خواندبرایَت
در دیده ی گریانِ بهاری که ندیدی

                                                         
بیت اله نوریان(ایلیا)


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

قلم بنویس دردم را ، هوای قلب سردم را
بگــو بـــا آیـنه آرام ، دلیـــل روی زردم را

قلم بنویس آهم را ، دل ِ بی تکیه گاهم را
چرا اینگونه میسوزم ، بگو با من گناهم را

قلم بنویس حالم را ، شکسته غصه بالم را
به غارت برده دلتنگی ، تمام ِماه و سالم را

قلم بنویس سرشتم را ،چرای سرنوشتم را
مشخص کن بـرای من ، جهنم یـا بهشتم را

قلم بنویس عذابم را ، دل از غــم کبابم را
به هر کس کرده ام خوبی ، بدی داده جوابم را

قلم بنویس رازم را ، تـو میدانی نیــازم را
کسی جز تو نمی بیند،من و سوز و گدازم را

قلم بنـویس امیـدم را ، امیـدِ نا امیـدم را
که در اوج جوانی و ، ببین موی سفیدم را

قلم بنـویس ماتــم را ، به دل آهِ دمــادم را
چرا سنگ صبور غم ، بخواند شعرِ پر غم را


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

پاییز همدم جان‌‌های خسته است؛ جشنوارۀ رنگ‌ها و آواز برگ‌هاست؛ صندوق

خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشق‌های

زمین‌خورده است. ما خسته‌ایم؛ همچون برگ‌های زرد و خشک که شاخۀ امید را رها می‌کنند

و یک‌یک بر زمین نامرادی می‌ریزند. پاییز صدای قدم‌های ما در برهوت تنهایی است.

از من نپرس که چند بهار از عمر تو می‌گذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و

سردرگریبان در کوچه‌های سرد و خلوت قدم زدی.

بپرس چند بار در کوچه‌باغ‌های رنگین پاییزی گم شده‌ای.

بگو خوش‌تر از بازی با برگ‌های زرد و نارنجی، خاطره‌ای در سینه داری.

پاییز خستگی زمان از هیاهوی بی‌مغز زمین است.

نه پاییز که تابستان آرزوهای مرا  به کویر ناکامی تبعید کرد.


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

 

ز دیده رفتی و صد جوی خون ز دیده روان شد
ز خون دیده چه گویم ؟ که دیده خود ز میان شد
فروغ مهر نهان شد به زیر سایه ی حسرت
گل امید بپژمرد و باغ عشق خزان شد
کبوتران نگاهت چو ز آشیانه پریدند
غروب کرد مرا آفتاب و تیره جهان شد
فغان که ساغر چشمان پر فروغ تو بشکست
دریغ و درد که حسرت نصیب دیده ی جان شد
غم خیال تو نازم که بر خلاف تو یکدم
جدا نمی شود از من اگر چه داغ نهان شد
به داغ و درد جدائی چگونه صبر توانم ؟
که دیده خون شد و دل خست و جان ز تاب و توان شد
فروغ دیده ی شب زنده دار من به کجا رفت ؟
سرود شوق مبدل چرا به آه و فغان شد ؟
( رفیع ) در غم جانان به سوز و آه چنین گفت :
سرور رفت و به جایش دریغ و درد عیان شد

                                                                            عبدالرفیع حقیقت ( رفیع )


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

سالگرد عروج زود هنگامتان آمده
زمانه چه سنگدل وبی رحم است
بعد از رفتن شما چه زود چرخش را به چرخش در اورد

روزها یش از پس هم میگذرند
هفته ها یش می آیند
ماهها یش هم به تمنای بهار
دست هم میگیرند
ساعت اما ، ساعت

 

این نمودار زمان
همچو وارونگی اینه ایی خرد و سیاه
بعد از شما خسته و در مانده تر از این دل من ، میل خفتن دارد
طعنه ها میزند و میخوابد
تا که بیدار بمانم من و این قرنیه ها
مثل آن ثانیه ها بی وقفه
دور رویای تان تکرار شوم
تا شاید دوباره چهره های چون ماهتان را ببینم
ولی افسوس.


♣♣♣ غروبی در سپیده دم ♣♣♣

آخرین جستجو ها

انجمن موی تای استان لرستان جک پارکینگ نایس پزشکی ثبت نام در بورس دی جی استور kasbdaramad1 مجله پلاس لوازم یدکی طرفداری قیمت درب شوتینگ زباله